محمد یاسینمحمد یاسین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
یسنا کوچولوی مامانیسنا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

محمد یاسین و یسنا جون زیباترین هدیه های خداوند

یک هفتگیت مبارک

سلام پری کوچولو یک هفته از اومدنت به  خونه میگذره  ایشالله صدو بیست سال عمر بابرکت داشته باشی قربون خنده هات برم که وقتی میخندی دلم غش میره واست  خدارو شکر که سالمی و مشکلی نداری الهی هزار مرتبه شکر که وجودتو به ما بخشید ... محمد یاسین عزیزم از شانست سرما خوردی و دورو بر ابجیت نیومدی ..یکم حسادت گل کرده و خیلی کارهارو میکنی که جلب توجه کنی ...منم یخورده سرما خوردم  هنوز بخیه هارو باز نکردم و زیاد نمیتونم فعالیت کنم  چند روز ديگه هم میری مدرسه ایشالله همیشه سالم باشین دوستون دارم
28 شهريور 1394

تولدت مبارک فرشته ی زمینی

خدایا شکرت به خاطر سلامتی  فرشته ای که بهم بخشیدی  یسنای مامان فرشته ی من در صبح زیبای 21شهریور قدمهای زیباشو به دنیای زمینی ما گذاشت  کوچولوی من با لطف خدا و دستای پر محبت دکتر ش ساعت 8 وچهل و پنج دقیقه  چشمای قشنگشو به روی من باز کرد ... خدایا از لطف و ببخششت ممنون
23 شهريور 1394

شب بدون کابوس

خدایا شکرت بلاخره دیشب بدون کابوس گذشت با اینکه اصلا راحت نخوابیدم اما بازم شکر .دیشب وقتی خواستم بخوابم به بابایی گفتم قران و برام بیاره منم قران و بوسیدم و گذاشتم پشت سرم و با توکل به خدا سعی کردم بخوابم .این شبهای  اخیر خوابهای بدی میدیدم به خاطر شرایط روحی و جسمی بدی که دارم . دیروز نذر کردم و شروع کردم به خوندن سوره ی یس.و از خدا خواستم بهم آرامش بده  وبه دخترم سلامتی. وقتی محمد یاسین تو دلم بود اصلا استرس نداشتم یه زندگی آروم و ساده.پراز ارامش و صبری که لطف خدا بود بمیرم برا دخترم که تو این دو ره کلا داغون بودم.از خدا میخوام دوباره آرامش و بهم عطا کنه تا فرشته ی کوچکی که بهم عنایت کرده رو به خوبی بزرگ کنم.کمتر از دوهفته...
7 شهريور 1394

استرس های بیش از حد

دیشب هر کاری کردم به زور خوابم برد  انگاری تمام فکرهای بد دنیا رو ریخته بودن تو مغز من .به هر سمت که میخوابیدم به دختر گلم فشار می اومد کمرمم خیلی تیر میکشید  اما بلاخره خوابم برد. اما چه خوابی خیلی بد بود خیلی......... وقتی یهو از خواب پریدم بغض کرده بودم شروع کردم به گریه اما برا اینکه همسری و محمدیاسین بیدار نشن دستمو گاز میگرفتم تا صدام بالا نیاد تقریبا بالشو خیس شد از اشکام .نای بلند شدن نداشتم صبح رد اشکام تو صورتم مونده بود... بعداز آروم شدن کلی برا سلامتی یسنا جون دعا  و نذر کردم که ایشالله خدا این فرشته ی الهی رو بهم سالم عطا کنه...الهی آمین بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو...
5 شهريور 1394

بدون عنوان

    ولادت با سعادت امام رضا(ع)                          رو به همه ی نی نی وبلاگی ها تبریک میگم                                                                             ...
3 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام گل پسرم دیروز کتابهاتو گرفتی و خیلی خوشحال شدی همه اش کتاب ریاضی دستته و باهاش کلی کیف میکنی.چهارشنبه ی هفته ی پیش رفتیم سیاه گل تا حالا نرفته بودیم من واقعا حالم بد بود اصلا نمی دونم چرا رفتم با این حالم گرم بود به شدت و من گرما زده شدم ولی تو بابایی تو آب رود خانه کلی بازی کردین ومن کلی حسرت خوردم.آخرش تو و پسر عموهات دعواتون شد و بابایی عصبانی شد به خاطر همون زود برگشتیم. خودم حالم خیلی بده وقتی میشینم یا دراز میکشم پام خیلی درد داره.تو خوابیدن خیلی اذیت میشم قرار بود برم دکتر اما گذاشتم واسه اخر هفته ی دیگه.20 شهریور 38 هفته ام کامل میشه و لی به احتمال قوی زایمانو بزارم واسه 19...باورم نمیشه یعنی تو این ماه انتظارم به سر میاد وای...
2 شهريور 1394
1